وبلاگ دانشجویان شیمی دانشگاه مازندران

University of MaZandaran Chemistry Students' Weblog

وبلاگ دانشجویان شیمی دانشگاه مازندران

University of MaZandaran Chemistry Students' Weblog

مهمترین عضو بدن..!

این داستان قشنگیه که شنیدم و براتون نوشتم....


وقتی بچه بودم، مادرم همیشه عادت داشت از من بپرسه که کدوم عضو مهمترین عضو بدن هست. در طول سالیان متمادی، جواب هایی می دادم و همیشه تصورم این بود که بالاخــره جـــواب صــحیح را پیدا می کنم...
بزرگتر که شدم، به فکرم رسید که صدا برای ما انسان ها خیلی مهمه. پس در جواب مادرم گفتم: "مـامـان، فـکر می کنم گوش ها مهمترین عضو بدن هستند". اما مادرم گـفت: "نـه پـــسرم، اشتباه می کنی. خیلی آدما ناشنوا هستند. بازم برو فکر کن، بعدا" ازت می پرسم...."  

ادامه مطلب ...

نجات عشق!

در جزیره ای تمام حواس زندگی میکردند: شادی٬ غم٬ غرور٬ عشق و ... 

 

روزی خبر رسید که به زودی جزیره به زیر آب خواهد رفت. 

 

همه ی ساکنین جزیره قایق هایشان را آماده و جزیره را ترک 

 

 کردند. اما عشق میخواست تا آخرین لحظه بماند٬‌ چون او عاشق 

 

 جزیره بود.  

وقتی جزیره به زیر آب فرو میرفت٬ عشق از ثروت که با قایقی با  

 شکوه جزیره را ترک میکرد کمک خواست و به او گفت: 

  آیا میتوانم با تو همسفر شوم؟ 

 

ثروت گفت : نه٬ من مقدار زیادی طلا و نقره داخل قایقم هست و 

 دیگر جایی برای تو وجود ندارد! 

 

ادامه مطلب ...

جور دیگر باید دید !!

گاهی وقتا بعضی چیزا شاید از نگاه ما ساده و پیشه پا افتاده باشن اما همون چیزه ساده میتونه جوابه معما و در نهایت اون چیزی باشه که ما انتظار داریم.  
خوندن این داستان خالی از لطف نیست ،حالا بخونین منظورمو متوجه میشین: 
 
شرلوک هلمز
 
شرلوک هلمز، کارآگاه معروف، و معاونش واتسون رفته بودند صحرانوردی و شب هم چادری زدند و زیر آن خوابیدند. نیمه های شب هلمز بیدار شد و آسمان را نگریست. بعد واتسون را بیدار کرد و گفت: "نگاهی به بالا بینداز و به من بگو چه می بینی؟  ...  
 
به نظرتون واتسون چی گفت :  
حالا توی ادامه مطلب برین ببینین... 
 
ادامه مطلب ...

عمه عطار

چندی پیش دوستم تعریف می کرد که برادرزاه ی دبستانی اش هیجان زده 

 از مدرسه به خانه می‌آید و می گوید که سر صف اعلام کردند که هر کس 

 که بهترین تحقیق راجع به زندگی عمه ی عطار بکند و تا پایان هفته به 

 مدرسه بدهد جایزه تعلق می گیرد. 

...ادامه مطلب...

ادامه مطلب ...

درسی از ادیسون

ادیسون در سنین پیری پس از کشف لامپ،یکی از ثروتمندان آمریکا به شمار میرفت و درآمد سرشارش را تمام و کمال در آزمایشگاه مجهزش که ساختمان بزرگی بود هزینه می کرد... این آزمایشگاه، بزرگترین عشق پیرمرد بود.هر روز اختراعی جدید در آن شکل می گرفت تا آماده بهینه سازی و ورود به بازار شود.
در همین روزها بود که نیمه های شب از اداره آتش نشانی به پسر ادیسون اطلاع دادند،آزمایشگاه پدرش در آتش می سوزد و حقیقتا کاری از دست کسی بر نمی آید و تمام تلاش ماموان فقط برای جلوگیری از گسترش آتش به سایر ساختمانها است! آنها تقاضا داشتند که موضوع به نحو قابل قبولی به اطلاع پیرمرد رسانده شود...

ادامه مطلب ...

فقط پنج دلار

وقتی سارا دخترک هشت ساله‌ای بود،شنید که پدر و مادرش درباره برادر کوچکترش صحبت می‌کنند.فهمید که برادرش سخت بیمار است و آنها پولی برای مداوای او ندارند.پدر به تازگی کارش را از دست داده بود و نمی‌توانست هزینه جراحی پرخرج برادر را بپردازد.سارا شنید که پدر آهسته به مادر گفت:فقط معجزه می‌تواند پسرمان را نجات دهد.

ادامه مطلب ...