پسرک پدربزرگش را تماشا کرد که نامه ای می نوشت.
بالاخره پرسید : ماجرای کارهای خودمان را می نویسید؟درباره ی من می نویسید؟
پدربزرگش
از نوشتن دست کشید و لبخند زنان به نوه اش گفت: درسته درباره ی تو می
نویسم اما مهم تر از نوشته هایم مدادی است که با آن می نویسم.می خواهم
وقتی بزرگ شدی مانند این مداد شوی!
پسرک با تعجب به مداد نگاه کرد و چیز خاصی در آن ندید و گفت:اما این هم مثل بقیه مدادهایی است که دیده ام .
پدربزرگ پاسخ داد:بستگی داره چطور به آن نگاه کنی .در این مداد ۵ خاصیت است که اگر به دستشان بیاوری،تا آخر عمرت با آرامش زندگی می کنی .
صفت اول:
می توانی کارهای بزرگ کنی اما نباید هرگز فراموش کنی که دستی وجود دارد که حرکت تو را هدایت می کند.
اسم این دست خداست. او همیشه باید تو را در مسیر ارده اش حرکت دهد .
اول نوشت:جمله های زیر از کتابی که در ادامه مطلب برای دانلود گذاشتم نیست!
یادمان باشد که:آنها که دوستشان می دارم می توانند دوستم نداشته باشند.
یادمان باشد که:دست به کاری نزنم که نتوانم آنرا برای دیگران تعریف کنم.
یادمان باشد که:باور هایم شاید دروغ باشند.
یادمان باشد که:لبخندم را توى آیینه جا نگذارم.
یادمان باشد که:اندک است تنهایی من در مقایسه با تنهایی خورشید.
درود دوستای گلم
نمیخوام اعتراض الکی بکنم و بی جهت ایراد بگیرم اما حقیقت اینه که خیلی از ما ایرانی ها دچار یه مشکل بزرگ فکری شده ایم که جلوی تلاش برای پیشرفت مون رو می گیره.میدونین از کدوم مشکل حرف میزنم؟"افتخار پوچ و توخالی به فرهنگ دیروز و دیرینگی تمدن مون".گوش فلک رو کر کردیم از بس گفتیم فرهنگ غنی ایرانی،فرهنگ غنی ایرانی!وقتی از توهم شکوه و بزرگی ایران زمین خارج میشیم و نگاهی به دنیای واقعی اطراف مون میندازیم دچار یاس و ترس میشیم.....
صاحب بزرگترین بنگاه ملک و ماشین شهر، یک ماه در تکیه عزاداری راه میاندازد و خودش در روز تاسوعا سر مردم گل میمالد و ۱۱ ماه هم سرشان شیره!
ادیسون در سنین پیری پس از کشف لامپ،یکی از ثروتمندان آمریکا به شمار میرفت و درآمد سرشارش را تمام و کمال در آزمایشگاه مجهزش که ساختمان بزرگی بود هزینه می کرد... این آزمایشگاه، بزرگترین عشق پیرمرد بود.هر روز اختراعی جدید در آن شکل می گرفت تا آماده بهینه سازی و ورود به بازار شود.
در همین روزها بود که نیمه های شب از اداره آتش نشانی به پسر ادیسون اطلاع دادند،آزمایشگاه پدرش در آتش می سوزد و حقیقتا کاری از دست کسی بر نمی آید و تمام تلاش ماموان فقط برای جلوگیری از گسترش آتش به سایر ساختمانها است! آنها تقاضا داشتند که موضوع به نحو قابل قبولی به اطلاع پیرمرد رسانده شود...
وقتی سارا دخترک هشت سالهای بود،شنید که پدر و مادرش درباره برادر کوچکترش صحبت میکنند.فهمید که برادرش سخت بیمار است و آنها پولی برای مداوای او ندارند.پدر به تازگی کارش را از دست داده بود و نمیتوانست هزینه جراحی پرخرج برادر را بپردازد.سارا شنید که پدر آهسته به مادر گفت:فقط معجزه میتواند پسرمان را نجات دهد.
-مشروط شوید:
مشروطی را برای دانشجو ساخته اند نه رئیس دانشگاه و اساتید.هیچکدام از واحدهای خود را پاس نکنید.از حد مجاز مشروطی و ترم های مجاز حضور در دانشگاه نهایت استفاده را ببرید.مطمئن باشید بیرون از دانشگاه هیچ خبری جز رفتن به سربازی و بعد از آن بیکاری وجود ندارد.حداقل وقتی که در دانشگاه حضور دارید به عنوان یک دانشجو شناخته می شوید نه یک بیکار.
-عاشق شوید:
........