وبلاگ دانشجویان شیمی دانشگاه مازندران

University of MaZandaran Chemistry Students' Weblog

وبلاگ دانشجویان شیمی دانشگاه مازندران

University of MaZandaran Chemistry Students' Weblog

یاد سوتی دادن هامون بخیر!!!

سلام دوستان عزیز.. داشتم توو میل میگشتم دو تا سوتی توپ دیدم.گفتم خالی از لطف نباشه شما هم یه دید بزنین(اگر چه تکراری نیز باشد!!)



اولین سوت:

یکی از فامیلون تعریف میکرد:
یه دوست و همکار داشتیم تو دفترمون هر وقت دور هم بودیم اینو میفرستادیم بره بستنی بگیره اینم از اونجایی که علاقه وافری به بستنی لیوانی داشت همیشه لیوانی میگرفت همیشه هم وقتی برمیگشت همه غرغر که اای بابا این یارو چرا واسه بستنیاش قاشق نمیزاره و این حرفا.
ازین جریانات 5-6 ماه گذشت یه بار وسیله میخواستم رفتم سر کشوش دیدم 50-60تا قاشق بستنی توشه(ازونایی که پوستش کاغذیه)
گفتم:... اینا چیه تو میزت؟!:|
گفت:این یارو بستنی فروشه هر دفعه میرم پول خرد نداره چسب زخم میده گذاشتم اونجا یه وقت لازم میشه!!



دومین سوت:

 

با مامانو عموم اینا داشتیم در مورد ازدواج و مرد خوبو معیارای دخترا و این حرفا بحث میکردیم....مامانم گفت این ازدواج مثل توالت میمونه ما که رفتیم توش میخوایم هر جور شده بیایم بیرون شماها هل میدید درو که برید تو...به خدا تو این ازدواج هیچی نیست راحت دارید زندگیتونو میکنید بشینید سر جاتون....این وسط عموم صداشو انداخته تو گلوش میگه ببین مهشید جون من که خوب خوبه مردام اینم دیگه بقیه رو فک کن چی هستن....
چپ چپ نگاش کردم گفتم اعتماد به نفست تو حلقم عمو....یه هو در کمال ناباوری بهم گفت مهشید جون میدونی که اعتماد به نفس مرد کجاشه و به چیشه؟؟؟

کجایید؟؟؟

سلام بروبچ دانشگاهی..

سال نو تبریک.. بشینین توو خونه و مواد تولید کنین..سال تولید داخلیه.. جدی بگیرین.

ماشاللا این همه نویسنده.. پس کو؟؟؟

چند روزه هی میام اینجا..هی میرم..

کجایید ای شهیدان خدایی...ااااا... نه.. اشتباه شد یار دبستانی من. با منو همراه منی.. آها این شد.


میگما یکی بیاد بشه کاتالیزور.شاید با اومدنش به بروز کردن وبلاگ، سرعت ببخشه.


پی نوشت: هدف این بود که یه دستی به وب بکشیم.البته ما کوچیک تر از این حرفاییم. ولی میگن بعضی موقع باید حرف کوچیک ترا رو هم گوش داد.. ما نمیگیم. دیگران میگن


به امید بروز شدن دوباره ی وبلاگ

تا بعد...

واااا..چشمم کوره؟؟؟

پرچم بچه های شیمی بالاست...

چه تصادفی!!! بچه ها جلوی چشمام بودن و ما غافل

سلام مصطفی جان.. این ترم چهارشنبه ها 5 تا 7 همدیگه رو میبینما!!اما من نمیدونستم شمایی.. شرمنده

به به..آقای رضوانی عزیز...


آقا درمورد صندلی داغ، میخواستم بگم خیلی حال میده ها...

میشه راه بندازین؟؟

(البته ببخشید.. من کوچیک شما هستم..فکر میکنم دارم از حدود خودم فراتر میرم)

درک نمی کنم

بالاخره تونستم توی حذف و اضافه، مبانی رو بردارم.. اما الان واقعا نمیتونم استاد میرتیا رو درک کنم... یه جلسه اومد و درس داد. اما.. انگار داشت داستان تعریف میکرد.. سر کلاس خوابم برد 

نمی دونم ..کسی باهاش داشته؟؟ 

 

دیدی چی شد؟؟؟

ای بابا... مثلا امروز انتخاب واحد داشتم... 

همین که اومدم مبانی کامپیوتر بگیرم،‌دیدم ظرفیت پر شده.... 

جالبه بدونین که مبانی مخصوص ترم دومه... اما هیچ کدوم از بچه های ترم دوم نتونستن بردارن... چون گرفته بودن.... 

بالاخره مجبور شدم تربیت بدنی بردارم...