وبلاگ دانشجویان شیمی دانشگاه مازندران

University of MaZandaran Chemistry Students' Weblog

وبلاگ دانشجویان شیمی دانشگاه مازندران

University of MaZandaran Chemistry Students' Weblog

الله اکبر!!!



این تبلیغ رو بالای همین وبلاگ خودمون دیدم!!!


آموزش زبان انگلیسی در خواب

با ضمیر ناخوداگاه خود زبان یاد بگیرید !!!


خداییش داری تبلیغو!!!


شما وقتی از خواب بیدار می شویددرکمال حیرت می بینیدکه ن

سبت به روز قبل هزاران لغت جدید برایتان معنادارشده اند وبه طور ناخودآگاه بخش اعظم مفاهیم مکالمات روزمره ونوشته های انگلیسی را درک می کنید!!




آقا قربون دستتون این درسای دکتر نبوی رو هم با همین روشتون واسه بچه های کاربردی ما ردیف کنید دیگه!!!


اگه زحمتتون نمیشه کوانتومم بذارید واسه چرت بعد از ظهر

شب یلدا فرخنده باد...

سلام به همه ی دوستا و همکلاسی های عزیز

آخه چقدر درس میخونید!!!

حداقل امشب رو بیخیال درس شید!!!



   


یلداتون مبارک

اگر بار گران بودیمو رفتیم!!!

سلام به همه ی دوستان و همکلاسی های عزیز

امیدوارم که حال و احوالتون توی چند روز مونده به شروع کلاس ها خوب و خوش باشه...

منکه خودم به شخصه برا شروع شدنش لحظه شماری میکنم!!!


اما وبلاگ عزیزمون!!!

به نظرم بد نیست که کمی تغیرات قبل از شروع ترم جدید داشته باشیم...

خب اولیش هم از طرف خودمه!!!


شاید یکی از راه هایی که بتونه توی ترم جدید وبلاگ رو شاداب تر کنه تغییر مدیرته...

ازون جایی که عمو هادی! چند وقتیه اصلا کلا مارو فراموش کرده! من خودم مجبور شدم دست به کار بشم!!! 


خلاصه دیگه خستتون نکنم

مدیر جدید، فعال ترین شخص وبلاگمونه (البت بعد از خودم!)

ادامه مطلب ...

گفتگوی آمریکایی ها و اسپانیایی ها روی فرکانس اضطراری کشتیرانی

گفتگویی که واقعاً روی فرکانس اضطراری کشتیرانی، روی کانال ۱۰۶ سواحل Finisterra Galicia میان اسپانیاییها و آمریکاییها در ۱۶ اکتبر ۱۹۹۷ضبط شدهاست. اسپانیاییها (با سر و صدای متن): A-853 با شما صحبت میکند. لطفاً ۱۵درجه به جنوب بچرخید تا از تصادف اجتناب کنید. شما دارید مستقیماً به طرفما میآیید. فاصله ۲۵ گره دریایی.

آمریکاییها (با سر و صدا): ما به شما پیشنهاد میکنیم ۱۵ درجه به شمال بچرخید تا با ما تصادف نکنید. اسپانیاییها: منفی. تکرار میکنیم ۱۵ درجه به جنوب بچرخید تا تصادف نکنید.

آمریکاییها (یک صدای دیگر): کاپیتان یک کشتی ایالات متحده آمریکا با شما صحبت میکند. به شما اخطار میکنیم ۱۵ درجه بشمال بچرخید تا تصادف نشود.

اسپانیاییها: این پیشنهاد نه عملی است و نه مقرون به صرفه. به شما پیشنهاد میکنیم ۱۵ درجه به جنوب بچرخید تا با ما تصادف نکنید.

آمریکاییها (با صدای عصبانی): کاپیتان ریچارد جیمس هاوارد، فرمانده ناو هواپیمابر یو اس اس لینکلن با شما صحبت میکند. ۲ رزم ناو، ۵ ناو منهدم کننده، ۴ ناوشکن، ۶ زیردریایی و تعداد زیادی کشتیهای پشتیبانی ما را اسکورت میکنند. به شما پیشنهاد نمیکنم، به شما دستور میدهم راهتان را ۱۵ درجه به شمال عوض کنید. در غیر اینصورت مجبور هستیم اقدامات لازمی برای تضمین امنیت این ناو اتخاذ کنیم. لطفاً بلافاصله اطاعت کنید و از سر راه ما کنار روید !!!

اسپانیاییها: خو آن مانوئل سالاس آلکانتارا با شما صحبت میکند. ما دو نفر هستیم و یک سگ، ۲ وعده غذا، ۲ قوطی آبجو و یک قناری که فعلاً خوابیده ما را اسکورت میکنند. پشتیبانی ما ایستگاه رادیویی زنجیره دیال ده لاکورونیا و کانال ۱۰۶ اضطراری دریایی است. ما به هیچ طرفی نمیرویم زیرا ما روی زمین قرار داریم و در ساختمان فانوس دریایی A-853 Finisterra روی سواحل سنگی گالیسیا هستیم و هیچ تصوری هم نداریم که این چراغ دریایی در کدام سلسله مراتب از چراغهای دریایی اسپانیا قرار دارد. شما میتوانید هر اقدامی که به صلاحتان باشد را اتخاذ کنید و هر غلطی که میخواهید بکنید تا امنیت کشتی کثافتتان را که بزودی روی صخرهها متلاشی میشود تضمین کنید. بنابراین بازهم اصرار میکنیم و به شما پیشنهاد میکنیم عاقلانهترین کار را بکنید و راه خودتان را ۱۵ درجه جنوبی تغییردهید تا از تصادف اجتناب کنید.

آمریکاییها: آها. باشه. گرفتیم. ممنون ...

گناه بی مجازات

زن با وکیلش تماس گرفت، و چند ساعت بیشتر طول نکشید که وکیل به در خواست زن با دو نفر برای تفتیش و جستوجوی خانه درب را زدند. زن در را باز کرد، و آهسته آهسته همانند یک پیرزن راه رفت و روی کاناپه افتاد، و در آن فرو رفت. دستش را جلوی صورتش گذاشته بود. و اشک هایش سطح گونه اش را براق کرده بود. دو مرد به دستور وکیل همه ی خانه را گشتند. وکیل جلوی زن نشست و به آن دو مرد خیره شد که حالا با چیزی که پیدا کرده بودند سمت او می امدند. تعدادی عکس، گل خشک شده و یک حلقه ی بدل. وکیل پرسید: خیلی وقته که رفته نه؟ زن جوابی نداد. وکیل ادامه داد با روانپزشکت صحبت کردم، نیازی به این کار نبود. فقط چون قسمم دادی اومدم. زن تکانی به خودش داد سرش را به سختی بالا برد. حالا تمام صورتش از اشک خیس شده بود، و سرمه هایش تا پایین گونه هایش کشیده شده بود. لبهای خشکش را خیس کرد و با صدایی آغشته به بغض و کینه پرسید: اعدامش میکنید؟ وکیل که در حال بدرقه ی دو مرد و جمع کردن وسایلش بود. عینکش را بالای دماغش جا داد و گفت: ببخشید که اینطوری می گم، مجازاتی برای تنها گذاشتن نیست!!!

حال گیری

دخترا : چطور حال یه پـسر رو بگیریم؟

پـسرا : چطور حال یه دختر رو بگیریم؟


برید توی قسمت نظرات و برامون بنویسید که چطور میشه این کارو کرد!!!


فقط یادتون باشه که:

                            اسم شخص - توهین - حرف غیر اخلاقی = حذف نظر


(راستی یادم رفت اگه تاحالا حال همکلاسیتونو گرفتید اونم برامون بنویسید!!!)

امان از دست این facebook !!!

سلام به همه ی همکلاسی های عزیز

امیدوارم که تعطیلات تابستونی تا این جا بهتون خوش گذشته باشه

ما که مردیم از بیکاری صبح تا شب توی اینترنت الکی میچرخیم!!!

یا توی فیس بوک منتظریم یکی پست بذاره بریم like بزنیم براش یا به امید poke بزنیم!!!

یا هروز بیایم به وبلاگی که کسی توش نیست...


دلمون خوش بود وبلاگ درست کردیم!!!

کسی پست که نمیذاره! هر یه هفته یه بار هم یه نظر میاد میریم با صد ذوق و شوق بازش میکنی میبینی نوشته:

((کسی نمیخواد پست جدید بذاره!!!))

حالا اشکال از کجاست ندانم ولی فکر کنم هر چی هست زیر سر همین فیس بوک باشه

خب هم کلاسی ! میری توی اون سایت خراب شده هی به بچه ها poke میزنی ! یه سر هم بیا وبلاگ یه نظر بده...

مهربانی

روزی یک مرد روحانی با خداوند مکالمه ای داشت: 'خداوندا! دوست دارم بدانم بهشت و جهنم چه شکلی هستند؟ '، خداوند او را به سمت دو در هدایت کرد و یکی از آنها را باز کرد، مرد نگاهی به داخل انداخت، درست در وسط اتاق یک میز گرد بزرگ وجود داشت که روی آن یک ظرف خورش بود، که آنقدر بوی خوبی داشت که دهانش آب افتاد، افرادی که دور میز نشسته بودند بسیار لاغر مردنی و مریض حال بودند، به نظر قحطی زده می آمدند، آنها در دست خود قاشق هایی با دسته بسیار بلند داشتند که این دسته ها به بالای بازوهایشان وصل شده بود و هر کدام از آنها به راحتی می توانستند دست خود را داخل ظرف خورش ببرند تا قاشق خود را پر نمایند، اما از آن جایی که این دسته ها از بازوهایشان بلند تر بود، نمی توانستند دستشان را برگردانند و قاشق را در دهان خود فرو ببرند. 

مرد روحانی با دیدن صحنه بدبختی و عذاب آنها غمگین شد، خداوند گفت: 'تو جهنم را دیدی، حال نوبت بهشت است'، آنها به سمت اتاق بعدی رفتند و خدا در را باز کرد، آنجا هم دقیقا مثل اتاق قبلی بود، یک میز گرد با یک ظرف خورش روی آن و افراد دور میز، آنها مانند اتاق قبل همان قاشق های دسته بلند را داشتند، ولی به اندازه کافی قوی و چاق بوده، می گفتند و می خندیدند، مرد روحانی گفت: 'خداوندا نمی فهمم؟!'، خداوند پاسخ داد: 'ساده است، فقط احتیاج به یک مهارت دارد، می بینی؟ اینها یاد گرفته اند که به یکدیگر غذا بدهند، در حالی که آدم های طمع کار اتاق قبل تنها به خودشان فکر می کنند!'  
هنگامی که موسی فوت می کرد، به شما می اندیشید، هنگامی که عیسی مصلوب می شد، به شما فکر می کرد، هنگامی که محمد وفات می یافت نیز به شما می اندیشید، گواه این امر کلماتی است که آنها در دم آخر بر زبان آورده اند، این کلمات از اعماق قرون و اعصار به ما یادآوری می کنند که یکدیگر را دوست داشته باشید، که به همنوع خود مهربانی نمایید، که همسایه خود را دوست بدارید، زیرا که هیچ کس به تنهایی وارد بهشت خدا (ملکوت الهی) نخواهد شد.