وبلاگ دانشجویان شیمی دانشگاه مازندران

University of MaZandaran Chemistry Students' Weblog

وبلاگ دانشجویان شیمی دانشگاه مازندران

University of MaZandaran Chemistry Students' Weblog

اعتراف کن!!!

درود بر دوستان جان   

تو این پست میخوام با خودتون روراست باشین و واقعا اعتراف کنین...به کارایی که کردین و به کسی نگفتین...حالا از ترس بوده یا خجالت یا هرچی دیگه. 

کم کم هم سال جدید داره میاد شاید بهونه خوبی باشه تا با تموم شدن این سالی که آخرای عمرشه به یکی از کاراتون اعتراف کنین

مثلا بیاین از ضدحال شروع کنیم. تا حالا شده ضدحال بخورین؟! چه مزه ای بوده؟ مطمئنم حتی واسه یک بار هم که شده ضدحالو تجربه کرده باشین. اونایی که انکار میکنن واقعا اعتماد به نفس بالایی دارن.
واسه خودم که چند باری پیش اومده ضدحال بخورم...عجیب...!!! مثلا قبل شروع همین ترم واسه کلاسا کلی برنامه ریزی کردم و ساعت کلاسا رو مرتب کردم ولی موقع حذف و اضافه سایت باز نمیشد... موقعی سایت باز شد که دیگه هیچ ظرفیتی نمونده بود و من موندم با 10 واحد درسی واسه ترم 4...!!! نه تنها واسه من بلکه خیلی از بچه ها هم مثل من بودم. واقعا ضدحال عجیبی بود. 

شما هم به چنتا از ضدحالایی که خوردین اعتراف کنین

این ضدحالا خوردنی بود... ولی ضدحالایی هستن که زدنی هستن!! یعنی شما به طرف مقابل ضدحال تعارف میکنین و اون هم حتما باید بخوره  :D
مثلا یه روز که میخواستم برم دانشگاه سوار تاکسی بابلسر شدم و فهمیدم که راننده اصلا پول خرد نداره ولی با اینکه من پول خرد داشتم...یه 5هزار تومنی نو و تا نخورده دادم دستش...حالا بقیه ماجرا رو خودتون تصور کنین .فقط بگم که که دقیقا 20 دقیقه داشت از این و اون دنبال پول خرد میگشت...منم که بیکار...!!! خلاصه با هزار زحمت تونست یه کمی پول جور کنه(تا اینجا که ضدحالی نزدمp:)...اونا رو به من داد و گفت یه چند تومنی کمه.(حالا وقته ضدحال بود)منم بدون اینکه پولا رو بگیرم دست کردم تو جیبم و دقیقا همون اندازه کرایه درآوردمو دادم بهش و گفتم "شرمنده اینا ته جیبم قایم شده بودن. بازم شرمنده. خداحافظ" دیگه پشتم رو هم نیگا نکردم که ببینم قیافه راننده چطور شده بود فقط همین قدر شنیدم که گفت"مردم آزااااااااااار..."


حالا نوبتی هم باشه نوبت شماست. به چنتا از ضدحالایی که زدین اعتراف کنین.  

 

بذارین با خاطره های خوش به استقبال سال جدید بریم و ته دلامون چیزی نمونده باشه که نگفته باشیم. مثل من جرات داشته باشین. پس...اعتراف کن... 

  

اعتراف میکنم ادامه مطلب هم داره...


ضدحال یعنی...

ضدحال یعنی وقتی منتظر فیلم مورد علاقت هستی برق بره. 

ضدحال یعنی گل خوردن صبای قم تو دقیقه نود و بردن تیم... 

ضدحال یعنی بعد از کلی مصیبت که سیمکارت دائمی دستت میاد بدی به داداشت. 

ضدحال یعنی یه هفته قبل جشن تولدت خاله مامانت فوت کنه. 

ضدحال یعنی قبض تلفن بیاد……تومان. 

ضدحال یعنی اشتباها 2شاخه مودمو بزنی به پریز برق. 

ضدحال یعنی دفترچه تلفنتو گم کنی. 

ضدحال یعنی بعد کلی مخ زدن تو اینترنت همینکه بیای به نتیجه برسی اشتراکت تموم شه. 

ضدحال یعنی عشق یه طرفه. 

ضدحال یعنی اونیکه خیلی دوستش داری رو نتونی ببینی. 

ضدحال یعنی گوشیت بیفته تو...(گلاب به روتون)   

ضدحال یعنی با ماشین بابات جریمه شدن. 

ضدحال یعنی بری آرایشگاه و هوا بارونی بشه. 

ضدحال یعنی نفر 11 کنکور شدن.
ضدحال یعنی یه لباس قشنگ بخری و همون روز اول گیر کنه به صندلی و پاره شه. 

ضدحال یعنی کلاست دیر شده باشه و سوارتاکسی بشی واز قضا وسط راه بنزین تموم کنه. 

ضدحال یعنی یه جلسه سر کلاس دکتر عمرانی نری فقط همون یه جلسه حضور غیاب کنه.(واسه من دقیقا پیش اومده) 

ضدحال یعنی با شکم گرسنه بری تو صف و ژتون نداشته باشی. 

ضدحال یعنی با 75/9 افتادن. 

ضدحال یعنی ساعت 8بری سر کلاس و استاد اون جلسه نیاد. 

ضدحال یعنی بعد کلی افه زبان اومدن نمره زبانت بشه 10. 

ضدحال یعنی درس رو بلد نباشی و 5 دقیقه قبل از اتمام کلاس استاد اسمتو ببره. 

ضدحال یعنی سر جلسه امتحان عینکت بیفته بشکنه یا خودکارت رنگش تموم شه. 

ضدحال یعنی سر جلسه امتحان بشینی کنار قاسم انوقت اون بشه 20 و تو بشی 12. 

ضد حال یعنی نتونی جواب تیکه و نیش و کنایه یه دختر رو دادن. 

ضدحال یعنی سلام کنی و جوابتو ندن.
ضدحال یعنی...

نظرات 16 + ارسال نظر
علیرضا شنبه 21 اسفند 1389 ساعت 09:24

فکر کنم ضدحالی که اکثر بچه ها ، این ترم خوردن تغییر کلاس دکتر رئوف بود
امید جون ضدحال خیلی بدی هم که خوردم از ((ممد)) بود که البته اون یه شکل ویژه از ضد حال خوردنه که یه اسم خاص هم داره!!!

پریسا شنبه 21 اسفند 1389 ساعت 12:26

بدترین ضد حال :
من ترم قبل تمام کلاسای عمرانی رو رفتم ردیف اووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووول هم نشستم جزوه هم نوشتم برخلاف کلاسای دیگه ساکت هم بودم و بعد........................................
انچه نباید میشد شد

باران شنبه 21 اسفند 1389 ساعت 19:13 http://asheghanehayam89.blogfa.com

ضدحال:بعد از دو هفته شروع کلاس ها کلاس آمارزیستی مون تازه شروع شده بود.من و دوستم باهم حرکت کردیم که بیایم دانشگاه الحمدلله ماشین که پیدا نمیشد اونی هم که بعد نیم ساعت پیدا شد وسط راه پنچر شدما هم دیر رسیدم.پشت درکه ایستادیم و استادو دیدیم که داره با ولع تمام درس می ده فکر کردیم خیلی خشنه دیگه وارد کلاس نشدیم اما بالعکس خیلی مهربون بود و حضور و غیاب هم تو کارش نبود.

بهار شنبه 21 اسفند 1389 ساعت 23:52

پریسا جون به ضد حال من فکر کن شاید کمی آروم شی
فکر کنین همه کلاسای آزمایشگاه شیمی۲ بری جزوه هم بخونی و امتحان هم بدی و بعد بهت بگن اسمت تو لیست آموزش نیست به نظرت چه حالی داره؟

امید یکشنبه 22 اسفند 1389 ساعت 13:13

وااااااااااااای. واقعا بدترین ضدحالی که امکان داره بخوریم.....
شاید به عنوان ضدحال سال انتخاب بشه

احسان یکشنبه 22 اسفند 1389 ساعت 14:29

شکست و حذف ارسنال واسه من گرون تموم شد
البته قبلا هم از این نوع ضد حالها هم خورده بودم

مهسا یکشنبه 22 اسفند 1389 ساعت 20:16

بدترین ضد حال یعنی نتونی جواب تیکه و نیش و کنایه یه دخترو بدی

محمد یکشنبه 22 اسفند 1389 ساعت 22:56

بدترین ضدحالی که خوردم این بود : بعضیا تو جشن تولدشون مارو دعوت نکردن....

منظورت امیرمهدیه دیگه. آره منم باهات موافقم...واقعا چه آدمایی پیدا میشن

رامتین دوشنبه 23 اسفند 1389 ساعت 09:18

بدترین:
هفتم آذر امسال کلی خودمونو واسه کنسرت خواجه امیری آماده کردیم، رفتیم آمل ولی احسان نیومد و حال همه رو گرفت و دست خالی برگشتیم.

باران دوشنبه 23 اسفند 1389 ساعت 15:14 http://asheghanehayam89.blogfa.com

بدترین ضد حال اینکه ۴ساعت تمام یه مطلبی و برای پست جدید وبلاگت تایپ کنی و موقع تایید یهویی همش بپره

بهار دوشنبه 23 اسفند 1389 ساعت 15:40

فکر کنم جدیدترین ضد حال بچه ها مربوط بشه به یکشنبه
آخرین خبرا حاکی از این که بچه هایی که با دکتر حسین زاده کلاس داشتن اومدن حال دخترا رو بگیرن اما از اون جایی که عید و نباید کینه ای ته دلمون بمونه دختراهم تا به فردا نرسیده جبران کردنو کلاس تجزیه رو تشکیل دادن اما ...
اینم شد آخرین خاطره۸۹تو دانشگاه
بهار بهترین بهانه برای آغاز و آغاز بهترین بهانه برای زیستن است.پیشاپیش آغاز بهارو به همه شیمیستها تبریک میگم

فراتر از خاطره بود...یه جنگ نرمی بود واسه خودش.
من که نرفتم کلاس هیچ بیچاره ترم بالایی ها که به امید ماها نرفته بودن کلاس. اصلا سر این قضیه کنسل کردن کلاسا از ترم اول بین پسرا و دخترا(البته بعضیاشون) ما داستان داریم و اینطور که معلومه این داستان ادامه دارد...

فرزانه دوشنبه 23 اسفند 1389 ساعت 16:55

بدترین ضدحال اینه که تو روز جهانی زن پست بذاری اما آقای بخت برخلاف قوانین پستتو پاک کنه.

این موضوع حتما پیگیری میشه....
(البته کارش قشنگ بود...)

امید سه‌شنبه 24 اسفند 1389 ساعت 01:16

آخرین ضدحالی که خوردم و اتفاقا تو همین وبلاگ بوده.
قبل از که همین پستو بخوام بذارم با بچه ها هماهنگ کرده بودم که اگه کسی پستی نداره من این مطلبو بذارم و قرار بود که چند روزی این پست سر باشه ولی... دوست عزیزمون الهام خانوم زحمت کشیدن و حتی نداشتن واسه نیم ساعت پستمون سر باشه.
در نوع خودش ضدحال جالبی بود

هانیه سه‌شنبه 24 اسفند 1389 ساعت 13:22 http://poshtekonkooria.persianblog.ir/

سلام
عجب مردم ازاری هستی امید.دقیقا یه راننده تاکسی .......(چند نقطه ها فحش بود پرشین بلاگ سانسور کرد)همین کارو با من کرد من با ۳ نفر اقای دیگه سوار تاکسی بودیم.من پول خورد نداشتم ۵تومنی دادم راننده گفت خورد ندارم از اقایون بخواه پولتو خورد کنن منم با هزار بدبختی ازشون پرسیدم هیچ کی نداشت......منم قاطی گفتم خواستم پیاده شم از سوپر خورد می کنم راننده گفت نمی خواد خودم دارم می خواستم یاد بگیری سوار تاکسی می شی پول خورد همرات باشه...ضدحال دومی که خوردم یکی از بچه های دانشگاه که بسیار پسر خوبی بود اومد خواستگاریمان ولی ما فهمیدیم که ۲ سال از ما کوچکت تر است و ما مجبور شدیم ضدحال بزنیم و بگیم نه........قصد ادامه تحصیل داریم

خوب من تلافی کردم. آسوده باش...

الهام سه‌شنبه 24 اسفند 1389 ساعت 15:39

و شما هم برای ضد ضدحال زدن گشتین از متنم غلط املائی بگیرین!!!!!!!!!

پریا سه‌شنبه 24 اسفند 1389 ساعت 22:34 http://www.fp01032.blogfa.com

بدترین ضد حالی که تو سال89 خوردمو میتونی با عنوان خاطره ی بد در وبلاگم بخونیwww.fp01032.blogfa.com

جالب بود...اما نه کاری که دوستت انجام داد ضدخال جالبی بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد