تو به من خندیدی
و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه ی همسایه
سیب را دزدیم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلوده به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سال هاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرارکنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق این پندارم
که چرا
خانه ی کوچک ما سیب نداشت!
حمید مصدق
دستمال کاغذی به اشک گفت:
قطره قطره ات طلاست
یک کم از طلای خود حراج میکنی؟
عاشقم با من ازدواج میکنی؟!
اشک گفت:
ازدواج اشک و دستمال کاغذی؟
تو چقدر ساده ای خوش خیال کاغذی!
توی ازدواج ما
تو مچاله میشوی، چرک میشوی و تکه ای زباله میشوی
پس برو بی خیال باش
عاشقی کجاست
تو فقط دستمال باش
دستمال کاغذی دلش شکست
گوشه ای کنار جعبه اش نشست
گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد
در تن سفید و نازکش دوید خون درد
آخرش دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکه ای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت مثل این و آن نشد
رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاک بود و عاشق و زلال
او با تمام دستمال های کاغذی فرق داشت
چون که در میان قلب خود
دانههای اشک کاشت. (عرفان نظر آهاری)
ألا یاایهّا السّاقی أدِر کاساً و ناولها / که عشق آسان نمود اوّل ولی افتاد مشکلها
***
از ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد / عشق پیدا شد و آتش بر همه عالم زد
۲۰ مهر روز بزرگداشت حافظ.......
دوستای عزیزی که اهل شعر و ادب هستند.....
یه مسابقه جالب.......
هر کسی یه بیت شعر از حافظ رو تو بخش نظرات بنویسه بعد از یک هفته 5بیت شعر توسط مدیران انتخاب میشه و تو وبلاگ میذاریم و شما قشنگترین رو انتخاب میکنید.......
قوانین مسابقه: